سلام
شبتون ستاره بارون
کی گفته تیلوتیلو بدخواب نمیشه؟
قول دادم سعی کنم در تعطیلی ها بیام بنویسم، حتی کم، حتی با غلط.
من از اون دستا آدمهام که با یه موزیک، بایه شعر دلچسب، با یه حرف خوب، بایه حس ناب و خیلی چیزای دیگه مست میشم.
الان دو شبی هست با آهنگ جان منی، حجت اشرف زاده مستم.
دیشب این آهنگ را به چندنفر از بهترینهام که خیلی دوستشون دارم هدیه کردم و امشب باز مست شدم از شنیدنش
پر از حرفم
تنم خسته س، ولی دلم حرف زدن میخواد
با آقای دکتر حرف زدم
گاهی حجم دلتنگیم را قایم میکنم و این دلتنگی داره منو از پا میندازه
شده خیلی زیود دلتنگ کسی با چیزز باشید و بعدحس کنید دیگه حتی بودنش هم حالتون را خوب نمیکنه؟ الان دچار همون حسم
برای بار چندم باز آهنگ را پلی میکنم و خمینطوری که زمزمه میکنم ، یه قسمتهاییش را بری آقای دکتر مینویسم. باز بی تاب تر میشم. به دلتنگی نباید دامن زد، وگرنه اونقدر تو گلوی آدم بزرگ میشه که میتونه آدمو خفه که
حس میکنم دارم هذیون میگم
ولی پر از حسم
حس های عاشقانه ی زیاد
از رختخواب بیرون اومدم و در تراس را بازکردم و از این بالا به نقطه های روشن شهر خیره شدم. من هنوز پر از حس زندگیم. هنوز پر از خواستنم.پراز بودن.این دلتنگی بزرگ یعنی هنوز خیلی عاشقم خیلی عاشق
یه جایی در دوردست بزم شادی برپاست. من صداهارا هرچند گنگ میشنوم.لبخند میزنم. انگار دلم گرم میشه وقتی شادیهای دیگران را میبینم
دوتا گربه توی کوچه دارن سروصدا میکنند، روی نوک پنجه های پام بلند میشم و سرک میکشم، شاید بتونم ببینمشون، اما نمیبینم
به عالمه فکر و حرف تو سرم مبچرخه
سعی میکنم نقشه های خوب بکشم برای فردا، برا فرداها
برمیگردم تو آشپزخونه. یک لیوان بزرگ از یخچال آب برمیدارم، چندقطره گلاب بهش اضافه میکنم. یهو یاد یکی از کتابهای کتابخونه می افتم، انگار دلم برای دیدن امضای اول کتاب پر میکشه، میام تو اتاقم، ولی هرچی گشتم کتاب را پیدا نکردم یادم نمیاد به کسی داده باشم
هندزفری را تو گوشم جابجا میکنم و آهنگ را باز پلی میکنم
باید بخوابم ولی این هوس نوشتن و میل به کلمات منو میکشه سمت مداد و دفترمدفترم را باز میکنم، یه لیست از دوستها و آشناهایی که باید بهشون در اولی فرصت زنگبزنم و حالشون را بپرسم
یکی دوتا یادداشت ساده دیگه هم برا خودم مینویسم
یهو وسط یادداشتها یه چیزی به ذهنم میرسه، پاورچین میرم تو آشپزخونه، جعبه کیک آماده را میارم بیرون و میزارم روی کابینت. یک بسته هم ماکارونی فرمی. بعد گوشه یه کاغذ یه قلب بزرگ میکشم و مینویسم، مامان عزیزم، وقتی بیدارشم میخوام کیک و سالاد ماکارونی درست کنم.میدونم مامان بعد هز ابنکه نامه م را ببینه برام مواد را آماده میکنه، خرد میکنه، آب پز میکنه، گردو میشکنه و. آخر دست هم یه قربون صدقه ی کوچولو زیر نامه م مینویسه
باید سعی کنم دراز بکشم و آروم آروم بخوابم. فردا باید روز خوبی بسازم
به گلها رسیدگی کنم
سالاد میوه درست کنم
ژله های رنگی رنگ و لایه لایه تو جام ها بریزم
با مغزبادوم و فندق برم دوچرخه سواری. بازی کنم و بخندم و
درباره این سایت