محل تبلیغات شما

سلام

روزتون رنگی رنگی


اونقدر حرف دارم که اگه هزارتا پست هم بخوام بنویسم موضوع دارم

اما وقت اصلا ندارم

خیلی خیلی شلوغ و پر مشغله هستم این روزها


اول باید از قرار عاشقانه بگم

از عاشقانه ای بعد از دو ماه

خیلی طولانی و سخت شده بود تحمل این دوری

و لحظه ی دیدار چقدر زیبا بود

وقتی قراره که آقای دکتر بیان من از صبح بیقرارم . دیگه دل تو دلم نیست

پنجشنبه هم از صبح کارهام را مرتب کردم و منتظرشون بودم و چند باری تا برسن با هم تلفنی حرف زدیم

آخر دفترتکیه داده بودم به یکی از میزها و داشتم تلفنی با یه مشتری حرف میزدم، که یهو از در وارد شدند

همون طور که در حال مکالمه بودم همونجا ایستادم و نگاش کردم

آقای دکتر هم همونجا ایستادن و در سکوت با یه لبخند پررنگ منو نگاه کردند

مکالمه تمام شد بدون اینکه از جام ت بخورم گوشی را قطع کردم و سلام کردم

همونجا ایستادم و از دور نگاش کردم

اونم همونجا ایستاد و زل زد به من

انگار نمیتونستم بعد از اینهمه دوری یهو بهش نزدیک بشم. شاید قلبم از جا کنده میشد

چند دقیقه ای هنوز نگذشته بود که عطر آشنای حضورش را حس کردم . بوی خوب عطرش همه جا پیچیده بود

دلم میخواد همه ی آدمها عاشقی را تجربه کنند

به نظرم یکی از ارزشمندترین احساسات دنیا هست. کاش همه بتونن درکش کنند




اگه از حال مامان بپرسین که خدا را شکر بهترن و همونطور که سپیده جون گفت باید به داروی زمان اعتماد کنیم

این روزها مامان میرن فیزیوتراپی و یه سری تمرینات را پیگیری میکنند و خیلی خیلی بهتر از قبل هستند

داره آروم آروم ضعف ها کمتر و کمتر میشه



خبر جدیدی که میتونم بدم این هست که از دیشب توی خونه جدید مستقر شدیم

خاله حسابی کولاک کردند و جمعه از صبح زود اومدند کمک

خرده ریزه ها را تا ظهر سروسامان دادیم و با ماشینای خودمون چند سری بار بردیم

ناهار را خوردیم و زنگ زدیم به باربری

5تا نیروی قوی و یک ماشین بزرگ

دوسری تا ساعت 6 بعدازظهر بار زدند و با توجه به اینکه خونه طبقه 4 هست بارها را بردند بالا خداخیرشون بده

بعد هم دوباره و خواهرا بقیه خرده ریزها را منتقل کردیم و مستقر شدیم تو خونه ی جدید

تا آخر شب داشتم جمع و جور میکردم

آخر شب هم حمام تازه را افتتاح کردم

صبح هم 7 بیدار شدم و مشغول جمع و جور شدم

صبح زود برای کارهای مربوط به تلفن و اینترنت اقدام کردیم

یکی دوبار مجبور شدم برم خونه قدیمی و برگردم برای چیزهایی که جا مونده بود

اتاق خودم را هنوز منتقل نکردم

ولی در کل دیشب یه غربت عجیبی اذیتم میکرد

انگار دل کندن از اون خونه اونقدرها هم که فکر میکردم برام آسون نیست



پ ن 1: دلمون میخواست 100 روزگی فندق جان را جشن بگیریم . مصادف بود با روز ولنتاین. اما نشد

پ ن 2: تنها هدیه ولنتاین را از خاله گرفتم . یک دستبند و انگشتر مسی

پ ن 3: بهار داره قدم زنون دور شهر میچرخه و من دوباره دارم از این حس لطیف جا میمانم

پ ن 4: جسمم خیلی خسته است و روحم پر از انرژی و شور








مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها