محل تبلیغات شما

سلام دوستای بی نهایت مهربونم

زبانم از تشکر بابت اینهمه محبتتون قاصر هست

دوستای زیادی که از بهم پیام دادید و هر روز سراغم را گرفتید. دوستای زیادی که اینجا برام پیام گذاشتید و هنوز نتونستم دقیق بخونم و جواب بدم و تایید کنم

من از همتون سپاسگزارم و نمیدونم چطور میتونم اینهمه محبت را جبران کنم

ولی خوب میدونم که تو روزهای سخت پیامها و توجهات شما دلم را گرم کرد و بهم انرژی داد

بازم تشکر میکنم و ممنونم و از داشتنتون به خودم می بالم



اگه بخوام ریز جریانات را تعریف کنم میشه یه مثنوی هفتاد من.

اما روز سه شنبه (بعداز دوشنبه ای که اینجا بودم) مامان بستری شدن. یک روز تحت نظر بودند و چهارشنبه ساعت هفت صبح راهی اتاق عمل شدند

از لحظه بستری شدن من کنارشون بودم و وقتی آماده شدند برای اتاق عمل با اینکه هیچی نمیگفتند یه حس ترس و غصه عمیق را تو صورتشون میدیدم که این منو به شدت ناراحت کرد

روز عمل برام روز خیلی خیلی سختی بود مامان را تا دم در اتاق عمل همراهی کردم و بعد اشکام جاری شد. دیگه اشکام بند نمیومد

بابا اومدند بیمارستان و با توجه به اینکه اصلا براشون اونجا موندن و استرس خوب نبود فرستادمشون برن خونه

و این شد که من پشت در اتاق عمل تنهای تنها بودم. دوستام و خواهرا و خاله ها به کرات بهم زنگ زدند و دلداریم دادند

ولی تمام نزدیک به 5 ساعتی که مامان در اتاق عمل بودند اشکای من بند نیومد

تا وقتی آوردنشون ریکاوری و من تونستم با دکترشون حرف بزنم. با اینکه خودشون را ندیدم ولی خیالم راحت شد و یه نفسی کشیدم و تازه اشکام بند اومد

و بعد یک ریکاوری طولانی 4 ساعته. بعدازظهر خاله اومدند بیمارستان کنار من

مامان را از اتاق عمل منتقل کردند بخش

و من موندم کنارشون

عمل سختی بود. به مراقبت بی نهایت دقیق و لحظه به لحظه نیاز بود. و من سعی کردم هیچی کم نزارم

لحظه های سخت زیاد داشتیم. لحظه های دردناک. لحظه هایی که از خودم تعجب کردم که اینهمه صبور و مقاوم شدم . ولی خدا را شکر گذشت

جمعه صبح دکتر اومدند و اجازه مرخص شدن دادند و تا ظهر کارهای اداری انجام شد و اومدیم خونه

بازم سخت بود ولی هرچی گذشت اوضاع بهتر شد

دوبار تو این فاصله رفتیم دکتر و معاینات بعد از عمل انجام شد و دکتر کاملا راضی بود

مامان خیلی خیلی ضعیف شدند و این روزها نیاز به مراقبت دارند

ولی شکر خدا همه چیز رو به بهبود هست و خیلی خیلی حالشون بهتر از روزهای اول هست



از یک طرف دیگه ماجرا فروش خونه و خرید خونه تازه و اسباب کشی هم این وسط وجود داره

که بهر حال من تو روزهایی که خونه بودم سعی کردم آروم آروم و در حد توانم یه چیزهایی را جمع و جور کنم

خیلی از چیزهای اضافی باید جدا بشن و به تناسب یا به کسی بدیم . یا بفروشیم

یه قسمتی از وسایل خودم را تو سایت دیوار گذاشتم و به مرور در حال فروختنشون هستم

همونطور که میدونید این کار هم خودش یه پروسه وقت گیر و انرژی بر هست



من همیشه به تغییر با دید مثبت نگاه میکنم

از اینکه داریم جابجا میشیم و کلی تغییر و تحول تو زندگیمون اتفاق افتاده خوشحالم .

ولی با توجه به اینکه سرآغاز تمام این تغییرات من بودم ، اون تیلوی محتاط درونم بهم نهیب میزنه و میگه تو همه چیز را بهم ریختی

تقریبا کل زندگیمون از روال خارج شده

به طبع این مساله فعلا چیزی به نام آرامش و راحتی هم چندان معنایی نداره

کل خونه به خصوص طبقه ی بالا انگار یه زله رخ داده. همه چیز بهم ریخته

بعد از فروش خونه ی خاطره هامون همه افراد خانواده ابراز دلتنگی و غصه کردند

و حالا باید یواش یواش آماده بشیم برای خداحافظی از باغچه

مسلماهمه این تغییرات با یه سری تنش و سختی و غصه همراه هست. و من امیدوارم به روزهای روشن آینده

از اون طرف با بابا داریم سعی میکنم کارهای خونه جدید را به نحو احسن پیش ببریم

سعی کردیم همه چیز را مرتب کنیم و با توجه به نوساز بودن خونه یه سری کار و تغییرات که باب میل خودمون باشه داریم اعمال میکنیم




پ ن 1: همچنان به انرژی و دعاهای خوبتون نیازمندم

پ ن 2: آقای دکتر را خیلی وقته ندیدم و دلتنگی دلم را مچاله کرده

پ ن 3: دلم یه دوست نزدیک میخواست که این روزها به دادم برسه . ولی فهمیدم همچین کسی را تو زندگیم کم دارم

پ ن 4: تو روزهای سخت خواهرم به شدت هوامو داشت و این یعنی باید بیشتر و بیشتر هواشو داشته باشم

پ ن 5: مغزبادوم و فندوق روز به روز شیرین تر میشن و من این روزها خیلی کم برای عزیزانم وقت دارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها