محل تبلیغات شما

یک دختر نوجوان از در دفتر وارد میشه

سلام نمیکنه . همینطوری میاد تو و میگه ببخشید خانم میشه به من برگه سفید بدید؟

میرم جلو یه لبخند بهش میزنم ومیگم : سلام . بله . چند برگ میخوای؟

(به این امید به این نوجوانان این نسل سلام میکنم که شاید محبت و سلام و لبخند و ادب و معاشرت یاد بگیرند)

میگه : میخوام بدم برام صحافی کنند  و  بعد بشه دفتر خاطراتم.

بهش میگم : نظر من این هست که یه دفتر خاطرات آماده بخری . هم خیلی خیلی مقرون به صرفه هست و هم جمع و جور و هم اینکه خیلی وزن کمتری داره و برای حمل با کیف خیلی خیلی راحت تر هستی.

در این حین مامانش هم وارد میشه .

یه سلام و احوال کوچولو میکنیم و مامانش میگه : خب ایشون دارن درست میگن . همینکارو بکن

دختر نوجوان میگه: نه من صرفا میخوام اینطوری دفتر خاطرات درست کنم، میخوام یه عمر خاطره بنویسم داخلش

دارم میرم براش برگه سفید بیارم و بهش میگم یه سری برگه حاشیه دار هم داریم میخوای ببینی؟

میگه : بله میشه ببینم

میارم برگه ها را مامانش اصرار میکنه از این حاشیه دارها بردار خیلی خوشگل تر هستند

براش برگه حاشیه دار میشمارم و یک بسم الله خوشگل هم میزارم روی برگه ها و میگم اینم برای اول دفترت

میگه: نه بسم اله را نمیخوام

میگم : پولش را ازتون نمیگیرم . خودم دلم خواست گذاشتم

میگه : نه نمیخوام . میخوام به سبک خودم بنویسم بسم الله را .

یهو انگار پرت میشم به روزهایی که عشق نوشتن خاطره و روزانه بودم

یاد روزهایی  کامپیوتر و موبایل نبود. توی دفترهامون کلی چیزای خوشگل مینویشتیم و ذوق میکردیم

حتی خودکارهای به این خوبی و خوشگلی هم نداشتیم

چقدر خط مون اون روزها خوب بود

چقدر با حوصله بودیم

تکرار و تمرین اینهمه محبت برام میشد سرلوح و هر روز مهربون تر و دلنشین تر میشدیم

یاد دفترهای خاطراتی میفتم که همشون را تو اسباب کشی ریختم رفت.

یاد نوجوانی و سرودن شعرهای بی سر و ته

نوجوانی بازی های مخصوص به خودش

نوجوانی و شیطنت هاش



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها