محل تبلیغات شما

سلام

روزتون سرشاراز حس خوب


دیشب برنامه ریزی اولین افطاری را برای جمعه کردیم

بعد مهمانها را دعوت کردیم و چقدر ذوق کردند

خاله و بچه ها و همسرش

اون یکی خاله و دختر و دامادش

دایی جان

دوتا خواهرها

پسرخاله

نزدیک بیست نفر میشیم

با مامان برنامه غذایی شب افطاری را مرتب کردیم و یک لیست کوچولو نوشتیم و سعی کردیم خیلی تجملاتی نشه تا برای بقیه هم کار آسون تر باشه

تا آخر شب با مامان و بابا درحال حرف زدن بودیم .

نزدیک 12 رفتم تو رختخواب زنگ زدم آقای دکتر هنوز آماده خواب نبودند و گفتند کمی بعد زنگ میزنن

نفهمیدم چی شد که بیهوش شدم . ساعت یک بود که آقای دکتر زنگ زدند و با صدای تلفن بیدار شدم

یک ربع حرف زدیم و بعد کلا بیخواب شدم

پاشدم و اول دوش گرفتم و بعد هم قرآنم را برداشتم و رفتم به استقبال . حال شب. اول ماه رمضان

چادر نماز مامانم را سرم کردم و دستام تا آسمون بالا رفته بود

اگه قابل باشم تا جایی که ذهنم یاری کرد تک تک تون را نام بردم

سحری خوردم

و بعد از اذان نماز خوندم و خوابیدم



صبح زودتر از هر روز بیدار شدم و طبق اطلاعیه اتحادیه با پدرجان رفتم سمت بازار برای گرفتن کاغذ سهمیه بندی

شلوغ بود ولی خبری از کاغذ نبود

گفتند دیگه توزیع نمیشه .

یه مقدار جنس که لازم داشتیم با دوبرابر قیمت و با کلی گذشتن خریدیم و برگشتیم دفتر

توکل میکنیم تا از این مرحله هم بگذریم

سعی کنیم تا جایی که میتونیم روزگار را به همدیگه سخت تر نکنیم




پ ن 1: صبح که بهش زنگ زدم گفت : دوست دارم که سحرها منو بیدار میکنی.

میدونم که با این گوشی هایی که هممون داریم الارم گذاشتن و بیدار شدن کار ساده ای هست

ولی با عشق و مهربونی بیدار شدن یه چیز دیگه س


پ ن 2: فندوق واکسن شش ماهگیش را زد.


پ ن 3: دارم سعی میکنم با یه سری صرفه جویی ها یه سری هزینه ها را حذف کنم . شاید اینطوری بتونم کمک حال کسی باشم


پ ن 4: من قرآن را عربی میخونم . خیلی وقتا هیچی هم از معنیش نمیفهمم. ولی به شدت ازش آرامش میگیرم

عاشق خوندن سطر به سطرش هستم و گاهی هرچی میخونم انگار سیراب نمیشم


پ ن 5: پر از حرفم و کلمات از دستم لیز میخورند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها