سلام
روزتون زیبا
دیروز روز شلوغی داشتم
تا برسم خونه افطار شده بود
با شربت خوشمزه مامان که آب و عسل و خیار و دانه شربتی بود افطار کردم
تا آخر شب با پدرجان و مادرجان حرف زدیم و چای خوردیم و میوه و . ولی ماجرا دقیقا از آخر شب شروع شد که از بس مایعات خورده بودم نمیتوانستم راحت بخوابم
خیلی هم خسته و خواب آلود بودم
آقای دکتر هم طبق معمول خیلی دیر وقت آمدند
خلاصه که تا بخوابم ساعت از یک گذشت
ساعت چهار و ربع بود که با صدای مامان بیدار شدم
اگه مامان بیدارم نمیکردند کاملا خواب میماندم
آلارم گوشی را که روی سه و نیم تنظیم شده بسته بودم و خوااااااااااااااااااب
تیلوتیلوی خواب آلود
تا سحری بخورم و قرآن و دعا و نماز ساعت نزدیک شش بود که دوباره خوابیدم
هشت هم با صدای پدرجان که با تلفن بلندبلند حرف میزدند بیدار شدم.
شما با بی خوابی های ماه رمضان چطور کنار می آیید؟؟؟؟
لیست خرید و چند تایی قبض برداشتم و صبح با امید خدا از خانه زدم بیرون
اول بازیافتنی ها را سرو سامان دادم و بعد هم یه کمی جمع و جور کردم
گل محمدی که پدرجان برام آورده بودند خشک شده. اما هنوز عطرش را حس میکنم
دلم میخواد امروز متفاوت باشه. یک چهارشنبه بینظیر
پ ن 1: آقای دکتر یک ورزش حرفه ای را شروع کردند. وسوسه ی ورزش اومده سراغم
پ ن 2: پیامهای تصویری میفرستم برای مغزبادوم و اون برام مینویسه انگار جاهامون عوض شده
پ ن 3: دنبال شعر و داستانهای خوشگل برای رنج سنی مغزبادوم هستم . ولی چیز به درد بخوری هنوز پیدا نکردم
درباره این سایت